●           دوستت دارم پدر

مرد درحال تعمیر کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد کودکش تکه سنگی برداشته است و برروی ماشین زیبایش خط می اندازد.
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کوچک ِکودک زد . او با خشم هرچه فراوان او را می زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود باشد.

● در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان و موثر واقع نشدن معالجات ، انگشتان دست خود را از دست داد .

● چند روز بعد وقتی کودک پدرخود را دید با چشمانی اشکبار و تنی آکنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند ؟

● مرد، بسیار عاجز و غمگین شده بود و نمی توانست سخنی بگوید . ناگهان  به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن و شکستن در و پنجره و شیشه آن . او با این عمل تا می توانست ماشین را از بین برد.

● اما ناگهان چشمش به خراش کوچکی افتاد که کودک ایجاد کرده بود .  نوشته بود :

دوستت دارم پدر