حال جان در تحول جهان

_________________________________

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب


جمله می داند خدای حال گردان،غم مخور(1)


در جای جای هنر و ادبیات والای این سرزمین بهار آفرین، اغتنام فرصت و حسن اعتصام به حال، گرامی داشته شده است. ترس از زمان ناآمده و تأسف بر زمان رفته، هر دو مذموم و نکوهیده دانسته شده اند و بر عکس مغتنم شماردن و از کف ندادن حال از خصایص دلدادگان کوی معشوق بوده است. از آنجا که آدمی وقوفی به اسرار غیب و «بازیهای پنهان» اندر پرده ندارد و نیز پیوسته در محضر خدای حال گردان به سر می برد، باید «چتر گل در سر کشد» و بی هراس از سرزنش خارهای مغیلان، تنها و تنها به حال بیاندیشد؛ وآن را پر شکوفه و شکوفه سازد.
در فرهنگ ایرانی اسلامی ما، نوروز، نماد بازگشت به خویشتن خویش و جلوه جذاب اغتنام فرصت و مظهر زدودن لکه های خود خواهی از آینه جان است. این روز، که نوروزش خوانده اند، همواره ملازم و همراه با نوشدن و تازه طلبی بوده است؛ چرا که همگان و همگنان در چنین فرصت خجسته به جشن(2) و شادمانی می پر داختند.
نوروز باستانی که ازهزاران سال پیش تا کنون دل ساخته ایرانیان و جشن ملی آنان بوده است در اصل جشن رستاخیز طبیعت و نو شدن زندگی است؛ جشن تکاپو و کار و کوشش است.جشن، سرشت است.1